هوای دلم ابری‌ست!



جذاب ترین اتفاق این روزام این بود که امروز صبح سر کلاس ریاضی خوابم برد! (برای اولین بار در ترم جدید ) و معلم هم اون وسطا حضور غیاب کرده بود . دیگه خودتون تصور کنین بعدش چی شد  

آاااره بعدش دیدم یکی هی داره زنگ می زنه _ البته خواب من سبکه و وقتی خوابم هر صدایی که بشنوم (بجز صدا معلم ) خیلی سریع پامیشم بعد هول می‌کنم بعدم سرم درد می‌گیره تازه صدا زنگ گوشیم خیلی آرومه . _ خلاصه که فرزانه زنگ زده بود میگه بیا حضور بزن رفتم به معلمه گفتم هستمااا اونم گفت خب خداروشکر فک کردیم خوابیدی

لااقل نذاشتن یه ربع خوابم بره

 

نکته مهم اخلاقی! :

هرگاه به صورت مجازی کلاس داشتین به هیچ وجه حتی اگه سردتون بود هم نرین زیر پتو به حالت درازکش چون بعدا می‌رین به فنا ‍♀️ البته لازم به ذکره شبا هم زود بخوابین که ازین قبیل اتفاقا براتون نیفته ‍♀️


شنبه امتحان ادبیات دارم . آخرین امتحانه و البته متفاوت ترینشون! 

تو واتساپ معلم زنگ می‌زنه به سه نفر و با وبکم روشن تک تک می‌پرسه ‍♀️ این ینی تقلب تعطیل! ‍♀️ معلم باهوشی داریم هیچ کاریشم نمیشه کرد  

تا الان خوب خوندم برای امتحانای قبلی و البته خوب هم دادمشون؛ برا آخری استرس دارم و هنوز هیچی نخوندم . میشه گفت هییییچ انگیزه ای هم ندارم برا خوندنش ‍♀️

اندکی انگیزه می‌دین لطفا؟


فرزانه رفت . ‍♀️ رفت تا چهارماه بعدی! تو آخرین دیدارمون بهش نگفتم ولی . هنو نرفته دلم براش تنگ شده بود! هنو دور نشده از آغوشش دلم براش تنگ شد! (وسط کرونا رفتم بغلش گریه کردم ‍♀️) هنو خدافظی نکرده دلم براش تنگ شد! ای تو روحت .

امروز اولین روزیه ک رفتی همش دارم میگم کِی بعد عید میشه برگردی اصن یه خلیم ‍♀️ 

داشتم می‌تفکریدم! ب اینکه ما تقریبا تو همه خلافایی ک کردیم باهم بودیم و فقط تو می‌دونی من ساکت مظلوم (اَخه دلم برا خودم سوخت ) چ شرّیم ینی اینقد ک تو می‌دونی چقد می‌تونم آدما رو تا مرز مردن ببرم هیچکس نمی‌دونه حتی خانواده گرامی  

خیابونای رودهنو یادم افتاد . ‍♀️ دی ماه بعد امتحانا ساعت هفت تا ده صبح ک خانم عاکفی‌زاده (خاله سرویس ) بیاد دنبالمون برا خودمون دور شهر می‌گشتیم (بهش می‌گفتیم ده بیاد دنبالمون تا امتحان تموم شه و البته لازم ب ذکره هفت و ربع تموم می‌شد ) .

یاد اون پارکه بخیر ک خوراک معتادا بود و می‌رفتم از پله هاش بالا بعد می‌پریدم پایین و تو هم دائم در حال حرص خوردن و امر ب معروف ب بنده بودی یا اون پمپ بنزینه ک می‌رفتیم رو این چیز سفیدا ک بغلش گذاشتن می‌شستیم یا اون سوپریه ک می‌رفتیم غارتش می‌کردیم (به حساب نازنین) یا پل هوایی ک ب طرز عجیبی هردومون می‌ترسیدیم ازش (شخصا خیابونو ترجیح می‌دادم ب پل هوایی ) یا اون دفعه ک خاله زودتر اومد دنبالمون ک مجبور شدیم برا اینکه مارو نبینه با نازنینو زهرا از خیابون بالایی عین اسب بدوییم ‍♀️ و بعد با نهایت شخصیت از کوچه مدرسه بیایم پایینو جوری ک انگار اصلااا نمی‌دونستیم خاله اومده بگیم عهههه خاالههه چ ب موقع اومدیییی یا اون موقعایی ک می‌رفتیم بستنی شاد ‍♀️ یا ظهرا موقع برگشت ک نگم فقط . ! یادش بخیییررر چ دورانی بود! (ببین من نصفشو نگفتم توعم نگو )

ولی بنظرم تنها کار خوبی ک کردیم این بود حرمت چادرامونو پایین نیاوردیم و از اول با مانتو مدرسه و اون ژاکتا بودیم چون اونجوری شاید عذاب‌وجدان می‌گرفتم . ولی الان اون حسه نیست بنظرم بعد عمری "زندگی" کردیم اون‌موقع! و ب هردومونم خوش گذشت ! بعدشم ک مقداری عاقل شدیم و الان دیگه کله سحر تو خیابون نمی‌ریم (و می‌دونیم ک البته اون اتفاقا هم تکرار نمیشه) چادر گذاشتیم دوباره ‍♀️

بنظرم ما تو هرسال ی گندی زدیم و البته عمق فاجعه پارسال بود  

یادم ب اون روز افتاد ک رفته بودیم پاساژ ولیعصر بعد رفتیم خرید ‍♀️ آقاهه فروشنده فکنم داشت شاخ درمیاورد ک کمتر از نیم ساعت پس از خوردن چنتا چیپس دوباره رفتیم چنتا دیگه‌م بخریم ‍♀️

اصن فکنم کل آدمای رودهن (بخصوص اون یارو ک نزدیک بود برم زیر ماشینش ) و همه فروشنده مغازه های اون دورو ورا و خود شهرمون مارو می‌شناسن

مثلا اینو نوشتم بگم دلم چقد برات تنگ شده بعد شد نامه اعتراف ‍♀️

خلاصه ک دلم برات تنگیده بیا بریم اینور اونور البته فکنم ایندفعه پلیس می‌گیرتمون  

 

پ.ن:

الان میرم زبان مورسو تمرین می‌کنم

دوست دارم . اونم خییییلی! ❤

بنظرت اسم اینو چی بذارم؟ دوتا دیوانه؟ دوکله‌پوک؟ پت و مت؟ یا چیز دیگه ای اینیکه گذاشتم خیلی بهمون میاد


پارسال این موقع تو همین ساعت ریحانه نشسته بود و همینطور ک به تلفن نگاه می‌کرد اشک هم می‌ریخت! پارسال همین موقع ریحانه برا دومین بار نشست و فیلم دلشکسته رو دید! با این تفاوت که ایندفعه با هرتیکه‌ش از ته دلش اشک می‌ریخت! پارسال این موقع ریحانه تنها بود! خیلی راحت می‌تونست برگرده . خیلی راحت می‌تونست دوباره به باباش دروغ بگه . ولی نکرد!! منتظر شد تا ببینه "او" اصلا می‌فهمه؟! اصلا می‌فهمه که دخترک عاشق پیشه‌ش نیست؟! پارسال همین موقع نشستم و نامه ای نوشتم که الانا وقتی می‌خونمش فقط می‌خندم! ازون خنده تلخا که تا مغز استخونتو گس می‌کنه! می‌خندم به سادگی‌م! به اینکه تو اون نامه ازش "عذرخواهی" کردم بابت رفتن!! همینقدر ساده و عاشق! ( : . ولی امسال! بزرگترین تصمیم زندگیمو گرفتم . دیشب، تو آخرین شب یلدای قرن تو آخرین روز آخرین پاییز قرن تو همون موقعی که دیگه رنگ صداتو ندیدم تو همون لحظه تلخ جدایی، تصمیم گرفتم! تصمیم گرفتم که برام تموم شی .  که بری از دلم، که بکشمت تو دلم :)! که فقط بری تا هیچوقت نبینمت تا هیچوقت یادت نیفتم تا هیچوقت دیگه نتونی بازی‌م بدی تا  

دیگه نمی‌خوامت نه تورو نه عشق دروغتو! نمی‌خوامت . نه تنها تورو بلکه تمام اون بی‌غیرتایی که مثه توئن! اونایی که فقط برای شدنشون میانو زندگی و آیندتو به باد میدن! 

یادته یه روز بهم گفتی من مطمئنم که یه روز تو روم وایمیسیو میگی "ازت متنفرم! ازت بدم میاد!"؟ منم گفتم نه!! هیییچوقت نمیگم!!! گفتی چرا! میگی :)) اون روز عهد بستم با خودم که تحت هیج شرایطی فحش ندم بهت . حتی نگم ازت بدم میاد .! مشکل اینجا بود که تو می‌دونستی چقدر نامردی و می‌دونستی که اگه بفهمم حتی اگه سنگم باشم ازت بدم میاد ! می‌دونستی چقدر دروغ گفتی و چقدر بازیم دادی به نام عشق! ( : . تو همه چیو می‌دونستیو دم نزدی!!! تو همه چیو می‌دونستیو بازیم دادی! با دروغات عاشقم کردی! با یه مشت حرف مزخرف زندیگمو داغون کردی و آخرشم منو با آینده نامعلومم تنها گذاشتی . براساس هرمنطقی باید ازت بدم بیاد ولی نمیگم! حتی اگه متنفر باشمم نمیگم! از گل نازکتر بهت نمیگم!! ولی اینو بدون، آدم نبودی! مرد نبودی! انسانیت نداشتی!! غیرت نداشتی!! دیگه نمیگم . همین بسه! بی‌غیرت نامرد بسِته! همینو روش فکنی به خیلی چیزا می‌رسی یه روزی فرزانه می‌گفت بنظرم خیلی مبارزه با نفس می‌خواد که وقتی کلی حرف باهاش داری امکاناتشم داری سمتش نری! راست می‌گفت یه ساله پدرم دراومد! از روز یکشنبه اول دی ماه نود و هشت تا هفت هشت ماه بعدش کلی حرف و سوال داشتم ولی الان دیگه نمی‌خوام بهت پیام بدم یا حتی لست سینتو ببینم :)! دیگه نمی‌خوام مردی تو زندگیم باشه به عنوان کسی که دوسش داشته باشم . دیگه نمی‌خوام عاشق شم! از همتون می‌ترسم!! به آدم دروغ می‌گینو بعدم ولش می‌کنین! هی می‌خوام فحش ندم .!!! این پاراگرافو نمی‌نویسم دیگه!

راستی! یه روزی دوتا قول ازم گرفتی . بعد یه سال دارم به اولیش عمل می‌کنم نه بخاطر تو! بخاطر ارزش قولی که دادم! تو که به هیچ کدوم از قولات عمل نکردی لااقل من عمل می‌کنم! ولی در رابطه با دومی‌ش . به اون عمل نمی‌کنم! چراشو تو پاراگرافای قبلی گفتم . 

 

پ.ن! :

راستی! سالگرد نبودنت مبارک . ( : !!!

تو تک تک کلمات اون تنفره موج می‌زنه . :))!

نمی‌تونم متن عاشقانه برا یه دروغگوی نامرد بنویسم!! 

تو قلبم، اون جایی که توش بودی، خاکت می‌کنم! دور اون تیکه نرده می‌کشم! و روی اون نرده ها ورود ممنوع می‌نویسم! تا دیگه هیچوقت کسی نیاد و بخواد با دروغاش تحقیرم کنه!

خیلی وقت بود به این فک می‌کردم . به اینکه دیگه همش نیام گریه کنم از دلتنگی! و البته خیلی وقته که بخاطر تو گریه نکردم! نمی‌دونم ریحانه بی‌احساس شده یا دل شکسته‌ش کار دستش داده ( : 

فقط می‌دونم حال و اوضاع خوبی نداره دیگه به آدما اعتماد نداره . 

دعا کنید برام . ♡!


چند روزیه خییلی حالم خوب نیست! شاید بخاطر نزدیک شدن ب دی ماهه! :) یا شایدم چیزای دیگه .

این کابوسای وحشتناک هم ک هرروز بدتر از روز قبلن، هرروز صبح با کلی وحشت و استرس مجبورم از خواب بیدار شم و بعدشم حال داغون!

دلم می‌خواد یکی باشه ساعت ها تو بغلش گریه کنم بشینم چرت و پرتای تکراریمو بگم و اونم گوش کنه! دلم یکیو می‌خواد ک ساعت ها تو آغوشش اشک بریزم و دعوام نکنه بخاطر این گریه ها! از لحاظ روحی نیاز دارم "حرف" بزنم!! حتی شده چرت و پرت! 

همچین کیسی‌و الان سراغ ندارم! هستن کسایی ک میگن هروقت حرفی داشتی بیا ب من بزن ولی خب هرکدوم مشغله های خودشونو دارن! نمی‌تونم بگم بیا بشین اینجا من برات چرت و پرتایی ک قبلا گفتمم تکرار کنم! 

این همه حرف زدم ک بگم : کاش بودی :) . جای خالیتو تو این روزا خییلیی خوب حس می‌کنم! :))

 

پ.ن:

ن قضاوت ن سوال! مرسی :)!


امروز تولد بهترین دوستمه، بهترین خواهر و بهترین همدم! :)

کسی ک همیشه سعی کرد "باشه" :)، یکی از قشنگ‌ترین اتفاقای زندگیم :))

از بودن کنارش چندین سال می‌گذره و برخلاف خیلی از دوستا ما هرچی طولانی‌تر میشه مدت دوستی‌مون، بیشتر صمیمی می‌شیم :)

هیچ وقت یادم نمی‌ره خاطره هایی ک باهم داشتیمو از اولین روزی ک همو دیدیم تا ب امروز ‍♀️ هرلحظه‌ش ی خاطره خوش بود .

وقتایی ک باهم بحث می کردیمو ب ی زنگ نکشیده ب غلط کردن می‌افتادیم و خییلیی زود یادمون می‌رفت اصن برا چی قهر کردیم!

وقتایی ک همو اسکل می‌کردیم و البته می‌کنیم و ماشالا اینقدررر ک ما خوب بلدیم نقش بازی کنیم شاهرخ‌خان بلد نیست (لازم ب ذکره هردومونم می‌دونیم طرف مقابل داره ایسگامون می‌کنه و بازم خودمونو می‌زنیم ب اون راه )

و هرکدومش ی خاطره قشنگه

هرچی فک می‌کنم همیشه پا ب پای هم اشک ریختیم (مثه اون فیلمه ک فرستادی پسره دختره رو ول کرد بعد دختره با دوستش نشستن گریه کردن دختره به دوستش گفت تو دیگه چرا گریه می‌کنی اونم گفت چمیدونم و دوباره زد زیر گریه ) و از شادیو پیشرفت هم ب وجد اومدیم و هیییچوقت چیزی ب نام "حسودی کردن!" بینمون نبود و نیست! 

هرچی فک می‌کنم جز خاطره خوب چیزی ندارم ازت! حتی موقع دعواها! 

البته بازم لازم ب ذکره کلا ما یکی دوبار باهم بحث کردیم و ب قهرکشید ک اونم کمتر از ی ساعت تموم شد

از دیروز دارم خاطره هایی ک براهم ساختیمو مرور می‌کنم، روزای خوشی ک تا الان کنار هم داشتیم! 

مثلا خانم نوازش ک فکنم ب جز روز ثبت‌نام هیچوقت مارو جدا از هم ندید حتی اون روزی ک باهم از مسجد تا آرایشگاه پیاده رفتیمو بهش سرزدیم (عههه اینو هنو ب مامانم نگفتم ‍♀️)

یادش بخیر کلاس شیشم حرافای مدرسه بودیم، هفتم لولکو بولک و پت و مت، هشتم لیلی و مجنون و فعلنم ک ب گفته خانم رضایی الگوهای دوستیو شادی و خنده

بازم یادش بخیر اون اردوی نمایشگاه کتاب ک واقعاااا نمی‌تونم توصیفش کنم! یکی از فوق‌العاده ترین روزایی بود ک باهم داشتیم و البته اولین تجربه تنهایی گشتن تو خیابون هردومون (بردنمون اردو کلاس هفتم بودیم، چون ب منو فرزانه خیلی اعتماد داشتنو برا خودمون برو بیایی هم با مدیر داشتیم و البته حوصله غرغرامونم نداشتن اجازه دادن تنهایی کل نمایشگاه ب اون بزرگیو برا خودمون بگردیم و چهار پنج ساعت بعد فلان جا وایسیم تا بچه های مدرسه هم بیان ؛ ب هیچکسم جز ما همچین اجازه ای ندادن ) 

یا روز تولدم یا پارسالم ک اصن نگم دیگه . همین ک خودمون می‌دونیم کافیه، نیازی نیست برا بچه های بلاگی هم بگمش .  ولی خدایی پارسالم خوش گذشت دیگه، قبول کن .

یا حتی خیلی از روزای خوش دیگه ای ک باهم داشتیم (اعم از اردوی کلاس شیشم، "اون پارک یاس فاطمی‌ه" ک همه فک می‌کردیم تو اون بارون بریم تو جاده می‌میریم )

مرور همه این خاطرات باعث میشه سرهررکدومش ی لبخند عمیق بزنم و ادامه بدم ب نوشتن :)) 

خلاصه ک . این پستو نوشتم تا روزای خوب باهمو از یاد نبریم و هروقت از هم ناراحت شدیم بیایم اینجا و اینو بخونیم :)) 

هرجوریم ک فکنم هییچکس تو دنیا جای تورو برا من نمی‌گیره :)!

یادته ی روز بهت گفتم حق نداری ب من وابسته بشی؟! (هرچند ک بخاطر خودت بود :)) ) از اون روز نمی‌دونم چرا ولی انگار دوباره نتونستم زندگی بدون تو رو تصور کنم!

یادته اون روز داشتی چرت و پرت می‌گفتی ( وصیتم می‌کردی ) اون روز تا خود صبح از "تصور" نبودنت . ب جدت فحش دادم شوخی کردم اشکمو درآوردی سه نقطه اون دنیا دیدی یقتو گرفتم با خودم ورت داشتم بردم جهنم بدون بخاطر این حرفت بود

بگذریم . عزیز دلم! بدون شک تصور نبودنت یکی از بدترین ترسامه! کاش ک همیشه باشی :) و حرفای بابا و مامانامون تعبیر نشه هیچوقت! :) کاش ک هیچوقت از هم جدا نشیم (و بریم دوباره هرغلطی دلمون می‌خواد بکنیم ) کاش ک هیچوقت تموم نشه این روزا . روزای خوشی ک کنار هم داشتیم و داریم :)!

و کاش های دیگه . :)

تو هرجایی ک پیدا کردم تولدتو تبریک گفتم مونده روبیکا فکنم فقط

اونجاهم فردا استوری می‌ذارم

روز تولد تو از روز تولد خودمم برام قشنگ تره امسال! :)

و در آخر .

ایشالا همیشه بدرخشی و بهترین و ایده آل ترین زندگیو تجربه کنی رفیق پایه من ، دعایی ک برات می‌کنم زندگی بدون دغدغه و دنیایی پر از آرامشه، ی زندگی ای ک هروقت بهش فک می‌کنی بگی عههه چقد من خوشبختم آخه! :) 

پس شد: ی آرامش، ی لبخند و ی عشق :)) 

دوستت دارم، تولدت مبارک ❤

!از طرف : یکی عین خودت

 

پ.ن:

اگه ی روزی منو یادت بره پوست کلتو می‌کنم

چیز دیگه ای یادم اومد تو پست بعدی می‌نویسم این خیلی شده نمی‌ذاره بیشترش کنم

بماند به یادگار . :)


تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

شعر و اس ام اس کاربرد فناوری بدلیجات و زیورآلات ارزان قیمت tagtak نشریه تخصصی ساختمان سلامت، پزشکی و تجهیزات پزشکی انجمن داستان کویر سبزوار ساخت اپلیکیشن دوریس دکوراسیون