امروز تولد بهترین دوستمه، بهترین خواهر و بهترین همدم! :)
کسی ک همیشه سعی کرد "باشه" :)، یکی از قشنگترین اتفاقای زندگیم :))
از بودن کنارش چندین سال میگذره و برخلاف خیلی از دوستا ما هرچی طولانیتر میشه مدت دوستیمون، بیشتر صمیمی میشیم :)
هیچ وقت یادم نمیره خاطره هایی ک باهم داشتیمو از اولین روزی ک همو دیدیم تا ب امروز ♀️ هرلحظهش ی خاطره خوش بود .
وقتایی ک باهم بحث می کردیمو ب ی زنگ نکشیده ب غلط کردن میافتادیم و خییلیی زود یادمون میرفت اصن برا چی قهر کردیم!
وقتایی ک همو اسکل میکردیم و البته میکنیم و ماشالا اینقدررر ک ما خوب بلدیم نقش بازی کنیم شاهرخخان بلد نیست (لازم ب ذکره هردومونم میدونیم طرف مقابل داره ایسگامون میکنه و بازم خودمونو میزنیم ب اون راه )
و هرکدومش ی خاطره قشنگه
هرچی فک میکنم همیشه پا ب پای هم اشک ریختیم (مثه اون فیلمه ک فرستادی پسره دختره رو ول کرد بعد دختره با دوستش نشستن گریه کردن دختره به دوستش گفت تو دیگه چرا گریه میکنی اونم گفت چمیدونم و دوباره زد زیر گریه ) و از شادیو پیشرفت هم ب وجد اومدیم و هیییچوقت چیزی ب نام "حسودی کردن!" بینمون نبود و نیست!
هرچی فک میکنم جز خاطره خوب چیزی ندارم ازت! حتی موقع دعواها!
البته بازم لازم ب ذکره کلا ما یکی دوبار باهم بحث کردیم و ب قهرکشید ک اونم کمتر از ی ساعت تموم شد
از دیروز دارم خاطره هایی ک براهم ساختیمو مرور میکنم، روزای خوشی ک تا الان کنار هم داشتیم!
مثلا خانم نوازش ک فکنم ب جز روز ثبتنام هیچوقت مارو جدا از هم ندید حتی اون روزی ک باهم از مسجد تا آرایشگاه پیاده رفتیمو بهش سرزدیم (عههه اینو هنو ب مامانم نگفتم ♀️)
یادش بخیر کلاس شیشم حرافای مدرسه بودیم، هفتم لولکو بولک و پت و مت، هشتم لیلی و مجنون و فعلنم ک ب گفته خانم رضایی الگوهای دوستیو شادی و خنده
بازم یادش بخیر اون اردوی نمایشگاه کتاب ک واقعاااا نمیتونم توصیفش کنم! یکی از فوقالعاده ترین روزایی بود ک باهم داشتیم و البته اولین تجربه تنهایی گشتن تو خیابون هردومون (بردنمون اردو کلاس هفتم بودیم، چون ب منو فرزانه خیلی اعتماد داشتنو برا خودمون برو بیایی هم با مدیر داشتیم و البته حوصله غرغرامونم نداشتن اجازه دادن تنهایی کل نمایشگاه ب اون بزرگیو برا خودمون بگردیم و چهار پنج ساعت بعد فلان جا وایسیم تا بچه های مدرسه هم بیان ؛ ب هیچکسم جز ما همچین اجازه ای ندادن )
یا روز تولدم یا پارسالم ک اصن نگم دیگه . همین ک خودمون میدونیم کافیه، نیازی نیست برا بچه های بلاگی هم بگمش . ولی خدایی پارسالم خوش گذشت دیگه، قبول کن .
یا حتی خیلی از روزای خوش دیگه ای ک باهم داشتیم (اعم از اردوی کلاس شیشم، "اون پارک یاس فاطمیه" ک همه فک میکردیم تو اون بارون بریم تو جاده میمیریم )
مرور همه این خاطرات باعث میشه سرهررکدومش ی لبخند عمیق بزنم و ادامه بدم ب نوشتن :))
خلاصه ک . این پستو نوشتم تا روزای خوب باهمو از یاد نبریم و هروقت از هم ناراحت شدیم بیایم اینجا و اینو بخونیم :))
هرجوریم ک فکنم هییچکس تو دنیا جای تورو برا من نمیگیره :)!
یادته ی روز بهت گفتم حق نداری ب من وابسته بشی؟! (هرچند ک بخاطر خودت بود :)) ) از اون روز نمیدونم چرا ولی انگار دوباره نتونستم زندگی بدون تو رو تصور کنم!
یادته اون روز داشتی چرت و پرت میگفتی ( وصیتم میکردی ) اون روز تا خود صبح از "تصور" نبودنت . ب جدت فحش دادم شوخی کردم اشکمو درآوردی سه نقطه اون دنیا دیدی یقتو گرفتم با خودم ورت داشتم بردم جهنم بدون بخاطر این حرفت بود
بگذریم . عزیز دلم! بدون شک تصور نبودنت یکی از بدترین ترسامه! کاش ک همیشه باشی :) و حرفای بابا و مامانامون تعبیر نشه هیچوقت! :) کاش ک هیچوقت از هم جدا نشیم (و بریم دوباره هرغلطی دلمون میخواد بکنیم ) کاش ک هیچوقت تموم نشه این روزا . روزای خوشی ک کنار هم داشتیم و داریم :)!
و کاش های دیگه . :)
تو هرجایی ک پیدا کردم تولدتو تبریک گفتم مونده روبیکا فکنم فقط
اونجاهم فردا استوری میذارم
روز تولد تو از روز تولد خودمم برام قشنگ تره امسال! :)
و در آخر .
ایشالا همیشه بدرخشی و بهترین و ایده آل ترین زندگیو تجربه کنی رفیق پایه من ، دعایی ک برات میکنم زندگی بدون دغدغه و دنیایی پر از آرامشه، ی زندگی ای ک هروقت بهش فک میکنی بگی عههه چقد من خوشبختم آخه! :)
پس شد: ی آرامش، ی لبخند و ی عشق :))
دوستت دارم، تولدت مبارک ❤
!از طرف : یکی عین خودت
پ.ن:
اگه ی روزی منو یادت بره پوست کلتو میکنم
چیز دیگه ای یادم اومد تو پست بعدی مینویسم این خیلی شده نمیذاره بیشترش کنم
بماند به یادگار . :)
درباره این سایت